این برنامه به مدت پنج روز، از پارکینگ ولنجک در تهران آغاز شده و نهایتا با رسیدن به دریاچه ی خزر پایان یافته است.
پیش برنامه ها نیز از نیمه ی فروردین ماه تا پایان اردیبهشت برگزار شدند.
گزارش برنامه به تفکیک روزها به شرح زیر است :
روز اول:
هفت صبح روز سه شنبه پنج نفر از اعضای تیم پس از کش و قوسهای فراوان برای رفتن به دریای شمال در کنار پارکینگ ولنجک دور هم جمع شدند. با توجه به وضعیت جوی از روزهای قبل تصمیم گرفته بودیم که با تلهکابین برنامه رو استارت بزنیم. پس از رسیدن به ایستگاه هفت پیمایش 5 روزه ما شروع شد. با کلی انرژی زدیم به مسیر، به مسیری که اکثرمون تا حالا نرفته بودیم.
اولین مقصد ما قله قزنوچال بود، از اینجا روستای آهار و شهرستانک قابل مشاهده بود. ابر کم کم داشت بالای سرم ما می آمد و هوا کمی خنک تر شده بود. به سمت قله قلعه دختر حرکت کردیم و پس از 3 ساعت به گردنه قبل قله رسیدیم.
آخ آخ نگم براتون این تیکه از مسیر معروف بود و خیلیها ازش ناله کرده بودن، حالا ما هم با کولههای سنگین باید این مسیر را طی میکردیم. شن اسکی این مسیر برای فرود از قله معمولا استفاده میشد اما ما برای رسیدن به قله مجبور بودیم از آن بالا برویم. بعد از یک ساعت به قله رسیدیم. بچهها از شیب خسته شده بودند و برای همین تصیمیم گرفتیم ناهار و نماز را روی قله باشیم تا ریکاوری بشیم. روی قله به مسیری که پیموده بودیم نگاه میکردیم و از سرعت خودمون راضی بودیم. با غرور به قله سیچال نگاه کردیم و گفتیم: این که راهی نیست بابا، اما از ادامه ماجرا خبر نداشتیم ….
پس از استراحت، باز کولهها را برداشتیم و به سمت قله سیچال حرکت کردیم. کمی جلوتر که رفتیم یکی از بچهها گفت آقا چشمه کجاست؟ و کم کم دیدیم که ما هم منابع آبمون محدود هست و آب قبل سیچال هم آنچنان آب خوبی نبود. درنتیجه مجبور شدیم کمی در مصرف آب صرفه جویی کنیم. داستان جایی بدتر شد که مقداری در مسیریابی به مشکل خوردیم و مجبور شدیم از مسیرهایی برویم که قاطر میرفت و سرعت و انرژیمون رو داشت میگرفت.
این تمام ماجرا نبود و ما برای رسیدن به محل شبمانی چندین و چند بار بده بستون داشتیم، میرفتیم بالا و میگفتیم این آخریشه، بعد می دیدیم که باز یه فرود و صعود دیگر هم داریم. به جایی رسیدیم که منابع آبمان هم رو به اتمام بود و کمی نگران شرایط بودیم، اما با وجود خستگی پیش میرفتیم. تا اینکه قبل از غروب آفتاب به دشت قبل از قله سیچال رسیدیم. در اولین اقدام به ابرها نگاه میکردیم و با توجه به جهت حرکت ابرها تصمیم گرفتیم همان جا شبمانی داشته باشیم.
به سرعت به دنبال چشمه گشتیم تا قبل از غروب آفتاب بتونیم منابع آب را پیدا کنیم. متاسفانه آب مناسب نبود و ما مجبور شدیم برف آب کنیم. اما پس از جستجو های بیشتر یکی از اعضای تیم توانست با بطری نوشابه آب رو از چشمه هدایت کنه تا بتونیم آب بنوشیم.
تیم هم گرسنه بود و هم تشنه، به همین دلیل آب خیلی به کمک ما اومد. شروع کردیم به درست کردن غذا و شبمانی. در دشت جای صاف پیدا نکرده بودیم، سه نفر از بچهها هم برای حمل کوله سبکتر تصمیم گرفته بودند با چادر ناجی بخوابند. مجبور شدیم در شیب بخوابیم و کیفیت خواب را به شدت پایین آورد و گاها بچه ها بیدار میشدند میدیدند مچاله شده یا اینکه پایین رفتهاند و اینگونه روز اول به پایان رسید.
روز دوم:
صبح بعد از یک خواب نه چندان راحت بلند شدیم و به سمت قله سیچال حرکت کردیم، از قبل قله دماوند و خلنو و خیلی از خط الراس های البرز معلوم بود و منظره زیبایی را میتوانستیم مشاهده بکنیم. بعد از رسیدن به قله، به سمت هتل دیزین حرکت کردیم. پس از چند دقیقه به تله سیژ رسیدیم و خوشحال بودیم که حرکت میکند. با مجموعه تماس گرفتیم و خواستیم هماهنگ کنیم که سوار شویم، اما گفتند که ما فعالیتی نداریم و همونجا جلوی چشمانمون خاموشش کردند :((
به سمت هتل حرکت کردیم و در مسیر گلهای رنگارنگی را مشاهده میکردیم که در این فصل خیلیها برای دیدنشون به دیزین میامدند. واقعا منظره زیبایی بود، اما ما وقت کم داشتیم و باید تا ظهر به دیزین میرسیدیم به همین دلیل با سرعت حرکت کردیم و تا ساعت دوازده به هتل رسیدیم و آنجا با هماهنگی هتل دو عدد ماشین به سمت وارنگه رود گرفتیم. اما باتوجه به اینکه ماشینها با تاخیر آمدند، ما هم فرصت را غنیمت شماردیم و تا جایی که تونستیم غذا و نوشیدنی خوردیم. واقعا فکر نمی کردیم تا این حد گرسنه یا تشنه باشیم، پس از یک ریکاوری خوشمزه به سمت وارنگه رود حرکت کردیم.
روستا هیچ آنتنی نداشت و محلیها خودشون میخواستند که آنتن نداشته باشند. روستای خلوتی بود و ما پس از پیدا کردن ماشین پشتیبانی و بچههایی که قرار بود بهمون ملحق بشوند، نشستیم باز کلی میوه خوردیم :))
ساعت 4 بعدازظهر تیم با کولههایی سنگین تر از روزای قبل شروع به حرکت کرد، شب قرار بود که به محیط بانی سوتک برسیم و در مسیرمون از چندین چشمه و رودخانه و گوسفندسرا عبور کردیم. در طول مسیر قلل زیادی از منطقه البرز را از دید جدیدی مشاهده کردیم که خب خیلیها چون از اون مسیرها صعودشون نمی کردن برای ما هم مشاهده اشون جالب بود. ساعت 8.30 شب و درست پیش از غروب آفتاب به محیطبانی رسیدیم. آنجا هم آب در دسترس بود و هم دستشویی، به همین دلیل شب راحت اما سردی را پشت سر گذاشتیم.
روز سوم:
امروز با فرض اینکه سنگین ترین روزمان خواهد بود، ساعت 8.40 صبح با انگیزه بسیار زیادی به سمت قلل یخچال و آزاد کوه حرکت کردیم. ابتدای مسیر یک شیب سنگین داشتیم و پس از اینکه این شیب چهارصد متری را تمام کردیم ساعت 9.20 در گردنه سوتک با قلل سوتک و کمانکوه و همچنین در دور دست ها سکه نو، خلنو و … روبرو شدیم. پس از رسیدن به چشمه در ساعت 10.15 صبح، آب پر کردیم و میدانستیم که تا آخر روز چشمه نداریم. مسیر بسیار خلوت گاهاً معلوم بود چند روزی هست که کسی در منطقه حضور نداشته است. به نمای قله آزادکوه رسیدیم نمای با عظمتی داشت و همه ما با این شاهزاده گردنکج عکس گرفتیم.
مسیر را ادامه دادیم. هوا کاملا آفتابی بود، اما تیم پشتیبانی با ما تماس گرفت و گفت که از اون چیزی که پیش بینی شده بود. هوا قراره زودتر خراب بشه، ما همانجا با استاد هاشم نژاد هم تماس گرفتیم و مطلع شدیم که قراره طی دو سه ساعت آینده هوا خراب بشود. تصمیم سختی بود. امروز اومده بودیم که چند قله چهار هزاری رو صعود کنیم اما با توجه به اطلاعاتی که بهدستمون رسید الگوها به سرعت در حال تغییر بودند و ما نمی تونستیم قلل رو صعود کنیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که حداقل تا برکه کمان کوه برویم و از آنجا به سمت روستای نسن حرکت کنیم.
به سمت برکه حرکت کردیم، اما با توجه به عدم ورود فردی به منطقه، برف کوبیای انجام نشده بود و گاها برفچال و یخچالهای بزرگ و محکمی را در پیش رویمان داشتیم که گاها عبور از آنها چالش زیادی داشت و انرژی ما رو میگرفت. تعداد این برفچالها از پیشبینی ما بسیار بیشتر بود و با توجه به تنگی وقت کمی تیم را مضطرب کرده بود.
در نهایت ساعت 1 ظهر به برکه کمانکوه رسیدیم. پس از رسیدن به برکه که آن هم آب نشده بود، به تیم استراحت دادیم و کمی از زیبایی منطقه لذت بردیم. کم کم ابر ها در حال نزدیک شدن به منطقه بودند و تیم هم مسیر خود را به سمت پایین تغییر داده بود از صعود به قلل انصراف دادیم. در مسیر فرود با توجه به اینکه مسیر جدید و سریع تری را پیدا کرده بودیم با کمی چالش مواجه بودیم اما به سرعت تیم به پایین رسیدند و در محل تقاطع چند رودخانه، ساعت 3 ظهر برای صرف ناهار توقف کردیم.
به بالا دست ها نگاه میکردیم و میدیدیم که ابر تمام منطقه قلل یخچال، سرماهو و کمان کوه را در بر گرفته است. قله آزاد کوه هم با پوششی که ابر بهش داده بود بسیار زیبا شده بود، صدای رعد و برق هم روی قله به گوش میرسید و ما خوشحال از تصمیمی که گرفته بودیم. آنجا یکی از دوستان اشاره میکرد الان مثلا باید روی قله میبودیم و به جای ناهار داشتیم صاعقه میخوردیم:))
پس از صرف ناهار به سمت روستای نسن حرکت کردیم، حجم آب بسیار بیشتر از فصلهای دیگر بود و این باعث شده بود پاکوب هم به راحتی پیدا نشود، چون گاهی اوقات باید به سمت دیگر رودخانه میرفتیم اما با توجه به حجم آب امکان پذیر نبود. به همین دلیل در طول مسیر با چالش هایی روبرو شدیم و این سری مجبور بودیم مسیر هایی را برویم که حتی قاطر هم نرفته بود. به همین دلیل هم گاها مجبور میشدیم یکی دو نفر به جلو برویم تا مسیر مناسب عبور را پیدا کنیم یا گاها تست بکنیم که مسیر قابل عبور هست یا نه. این موضوع سرعت تیم را به شدت بود اما مجبور بودیم حتی تا دو الی سه ساعت بدون استراحت حرکت بکنیم.
سرانجام به مزارع قبل روستا رسیدیم. در کل مسیر نسن بسیار بکر بود و زیباییهای خودش رو داشت. مزارع با غروب آقتاب و خنکی هوا بسیار جذاب شده بود. قبل از غروب آفتاب، در ساعت 8.45 به روستا رسیدیم. در اولین فرصت به سمت مسجد رفتیم و پس از اقامه نماز، محلیها به این کوهنوردان مومن کلید حسینیه روستا را دادند تا شب را در آنجا سپری کنند.
امشب، باتوجه به اینکه سقفی بالای سر داشتیم، دور هم جمع شدیم و با ماساژ پا، غذا، و … خودمان را ریکاوری کردیم. پای بعضی از بچهها به دلیل پیمایش زیاد تاول زده بود و این خودش کمی به چالش باقی ایام بچهها افزود بود. خلاصه چه اصولی و چه غیر اصولی به هم دیگه کمک کردیم تا فردا رو با درد کمتری به حرکت ادامه بدیم.
روز چهارم:
ساعت 8.45 صبح از روستای نسن حرکت کردیم. هوا کم کم داشت گرم میشد و ما هم به روزای آخر برنامه نزدیک شده بودیم. یه جورایی با توجه به اتفاقی که دیروز افتاده بود و ما نتونسته بودیم قلل رو صعود کنیم، یک روز از برنامه جلو افتاده بودیم. برای رسیدن به پای صعود قله نمازگاه، چند کیلومتری را در جاده اصلی پیاده روی کردیم تا به معدن رسیدیم.
شیب مسیر کمی زیاد بود و تیم هم به وضوح تاثیر خستگی را در سرعتشان میتوانستیم حس کنیم، اما باز هم از تایم بندی عقب نبودیم. پشتیبانی به ما خبر داد که تا ساعت یک احتمال بارش هست و ما هم از دور دستها حرکت ابرها را پشت قله آزاد کوه می دیدیم.
آرام آرام از شیب قله نمازگاه بالا رفتیم تا به خط الراس رسیدیم. در نهایت ساعت 1ظهر روی گردنه قبل از قله نمازگاه بودیم. از آنجا مرز شمال قابل مشاهده بود. نمای بسیار زیبایی بود. از آنجا میتوانستیم قله وروشت، دماوند، گرگ، دوخواهرون، علمکوه، آزاد کوه، دونا، سرخاب و بسیاری از قلل بلند ایران را مشاهده کنیم. به سمت جنگل حرکت کردیم و از بافت کوهستانیای که این چند روز در آن بودیم خداحافظی کردیم. روستای زانوس از دور دستها قابل مشاهده و ما باید برای رسیدن به اون دو هزار و سیصد متر فرود میامدیم و فرصتمان هم محدود بود.
ساعت 3.15 بعدازظهر برای صرف ناهار کنار یک چشمه توقف کردیم و پس از 1 ساعت به مسیر خود ادامه دادیم. کم کم بافت مسیر درحال تغییر بود. در ابتدا گیاهان مسیر بیشتر شدند و گاهی اوقات پاکوب قابل مشاهده نبود. این امر باعث شده بود که کمی سرعت تیم گرفته شود. در طول مسیر فهمیدیم که از پاکوب دور شده ایم و مسیر بکر تر شده بود، در طول مسیر هم باتوجه به بکر بودن و نرسیدن پای ملت به آنجا، چای کوهی به وفور قابل برداشت بود. ما آگاه شدیم که از مسیر خارج شدیم ولی زمان کافی برای برگشت به پاکوب را نداشتیم به همین دلیل تصمیم گرفتیم برای رسیدن به یال به مسیر خود ادامه دهیم.
شیب هم زیاد بود و بچهها مقداری اذیت و خسته شده بودند و برای فراموشی شروع به خواندن آواز و خندیدن کردند. زیبایی مسیر نیز در این امر به تیم خیلی کمک کرد. در نزدیکی خود می توانستیم دیواره ها و آبشار را ببینیم که بسیار با عظمت بود، اما فرصت نداشتیم که از منطقه به اندازه کافی بهره ببریم. به پاکوب رسیدیم و ما نمیخواستیم که شب را در جنگل بمانیم. به همین علت سرعت را بالاتر بردیم و باز هم فاصله بین استراحتها را زیاد کردیم.
بعد از اینکه به رودخانه رسیدیم باتوجه به خستگی تیم، نشستیم و استراحت کردیم. در این حین یک تیم درهنوردی از کنار ما عبور کردند و از قضا آشنا در آمدیم. همین باعث شد دوباره بچهها انگیزه بگیرند و با تیم درهنوردی تا پایان مسیر خوش و بش کردند. ساعت 9.30 شب به روستای زانوس رسیدیم.
وقتی به روستای رسیدیم دنبال خانه بودیم و تونستیم یک خانه در روستایی دیگر پیدا کنیم، با وانت به خانه رفتیم. چون دیر وقت بود از محلیها در مورد غذا خوری پرس و جو کردیم و فهمیدیم که نزدیک ترین غذاخوری در روستای کندولوس قرار دارد. سه نفر از اعضای تیم با ماشین به روستا رفتند اما رستوران بسته بود از سوپرمارکت خریدمان را کردیم و تا پاسی از شب در حال تهیه غذا و دوش گرفتن بودیم.
روز پنجم: (روز آخر)
باتوجه به اینکه تیم شب قبل را تا دیر وقت بیدار بود و از برنامه جلو بودیم، سرپرست حرکت امروز را به عقب انداخت. صبح با نوایی دلانگیز تیم از خواب بیدار شد. همه تیم گویا خواب خوشی را تجربه کرده بودند و خنده را میتوانستیم صبح در چهره همه ببینیم.
پس از صرف یک صبحانه مفصل، ساعت 11.30 ظهر ماشین به سمت ویسر گرفتیم، تا آخرین قسمت مسیر را بپیماییم. امروز قرار بود که در جنگل بخوابیم و روز بعد به نوشهر برسیم. به محیطبانی رسیدیم و باتوجه به صحبتی که داشتیم، وارد گیت ورودی شدیم. اما از ورود ما ممناعت به عمل آمد. مجبور شدیم چند ساعتی را پشت محیط بانی بمانیم و فکر میکردیم که دیگر نمیتوانیم از مسیری که داشتیم میرفتیم به شمال برسیم. پس از صحبتهای فراوان از ما تعهد گرفتند که شب در مسیر نخوابیم و نیمه شب خود را به محیطبانی نوشهر معرفی کنیم.
اما طول مسیر 40 کیلومتر بود و ما ساعت دو بعد از ظهر مجوز عبور را گرفته بودیم!!!!!
تقریبا میشد گفت امکان پذیر نبود ما بتونیم تا آخر شب خودمان را به مقصدی که برایمان تعیین کرده بودند برسانیم. با سرعت تمام حرکت میکردیم و گاها در جی پی اس سرعت 7 کیلومتر بر ساعت را میدیدیم که خب سرعت بسیار زیادی با کوله سنگین بود. مسیر گرمتر و شرجیتر میشد، اما چارهای نبود و باید میرفتیم و نمیشد از زیبایی جنگل نهایت استفاده را ببریم.
اواسط مسیر با خودمان گفتیم چه کاریه آخه تهش میخوان مارو چه کار کنند، فوقش یک تعهد دیگر پر میکنیم :)) تا به دریاچه فراخین رسیدیم. ساعت 5 بعدازظهر، قبل از دریاچه ناهار را خوردیم. در این حین علاوه بر گرما پشه هم داشت اذیت میکرد. یکی از اعضای تیم هم که بر اثر اصابت سنگ در مسیر روز قبل صدمه دیده بود تحمل درد و شبمانی در طبیعت برایش آزار دهنده شده بود. با توجه به نظر تیم، تصمیم بر آن شد که یک وانت نیسان به دنبال تیم بیاید. 4 نفر از دوستانمان از تیم پشتیبانی هم که از نوشهر حرکت کرده بودند به ما ملحق شدند و با هم سوار بر وانت 10 کیلومتر آخر مسیر رو طی کردیم.
تیم پشت وانت خیلی خوشحال بود، چون دیگه لازم نبود برن شکار، لازم نبود کنسرو بخورن، لازم نبود صبحشون رو با پیمایش شروع کنند، لازم نبود…. . به نوشهر رسیدیم و بعد از خوردن اکبر جوجه برای حسن ختام برنامه، نیمه شب به ساحل رفتیم و عکس آخر برنامه را هم گرفتیم.
سرپرست: سید امیر رضا احمدی
نویسنده گزارش: مهرداد محمدی، سید امیر رضا احمدی