بخش پنجم: توضیحات برنامه:

ساعت 3:00 صبح در خیابان بزرگمهر جمع شدیم. پس از آمدن مینی بوس آقای باقری و بارگیری کوله‌ها، ساعت 3:20 دقیقه صبح از تهران به جاده هراز، حرکت کردیم. ساعت 6 صبح به روستای لاسم رسیدیم. هوای خنک و نسیم بهاری می‌وزید. بعد از چند دقیقه آماده‌ی گرم کردن شدیم و به مدت 15 دقیقه با ایجاد حلقه‌ای دایره شکل با انجام حرکات ورزشی گرم کردیم. ساعت 6:40 پیمایش را شروع کردیم. از دشتِ سرسبزی گذر کردیم. دشت پُر از بوی مطبوع و خوش گیاهانی بود که سرمستمان می‌کرد. کمی که بالاتر رفتیم، مزارع و مراتع سرسبز کشاورزی به چشم می‌خورد. صدای گوارای آب در جویبارها و چهچه پرندگان،  نشانه‌ای از زندگی میداد و زیبایی طبیعت را دوچندان کرده بود. در طی مسیر صعود، هوا عجب دلپذیر بود، آسمان امّا دلپذیرتر بود. در کل مسیر صعود، آسمان نیمه ابری بود. ابرها چنان زیبا کنار هم چیده شده بودند که گویی به استقبال‌‌مان آمده بودند. باد خنک بهاری، گونه‌هایمان را نوازش میکرد.پس از عبور از دست سرسبز، به دل کوه و صخره‌ها رسیدیم. کمی آن طرف تر، گوسفندان و قاطرها و اسب‌های نجیبی مشاهده میشدند. ساعت 7:30 برای استراحت اول، به مدت 10 دقیقه توقف کردیم. پس از مدتی استراحت، به معارفه پرداختیم و با یکدیگر نسبتا آشنا شدیم. پس از آن، مسیر پیمایش را ادامه دادیم. پس از یک ساعت عبور از آن دشت زیبا به مدت 5 دقیقه استراحت کردیم. صدای چَرای چارپایان در اکثر مسیر به گوش می‌رسید. حوالی ساعت 10:30 در ارتفاع تقریبا 3300متری بودیم که باتوجه به شرایط جوی هوا و امکان بارش و صاعقه، باید تا قبل از ساعت 12 به قله می‌رسیدیم، لذا با نظر سرپرست و مسئول فنی تصمیم گرفته شد که بچه‌ها به دو گروه تقسیم بشوند، افرادی که سرعت کمتری داشتند به همراه سرپرست برنامه شروع به فرود به سمت دشت آزو کردند و مابقی افراد به همراه مسئول فنی به صعود با سرعت بیشتری ادامه دادند و در ساعت 11:45 دقیقه به  قله ابرت رسیدیم و پس از صرف پفک و پاستیل قله به حرکت ادامه دادیم و ساعت 12:00 قله پاشوره را صعود کردیم. جلال و شکوه قله دماوند از جهت شمالی خودنمایی میکرد و چشمان هر کسی را از صلابتش، مات و مبهوت می‌ساخت. با توجه به احتمال بارندگی در قله و خطر رعد و برق، پس از استراحت کوتاهی، شروع به فرود کردیم. در مسیر فرود، هوا در اکثر نقاط، آفتابی و گاهی نیمه ابری بود. در اواسط مسیر بازگشت، با توجه به گرمای بیش از حد هوا که از توان هر کوهنوردی می‌کاهد و همچنین خستگی بیش از حد چند نفر از دوستان تصمیم بر آن شد که در دو گروه فرود انجام شود. گروهی سریعتر و جلوتر حرکت کردند. گروه دوم با فاصله‌ی کمی از گروه اول، به فرود ادامه داد. در اواخر مسیر فرود، به دلیل محو شدن پاکوب، مجبور به فرود از چندین مسیر شدیم که باعث افزایش خستگی در پاهایمان گردید، اما با دیدن دشت زیبای آزو، به یکباره خستگی از تنمان به در رفت و خنده و شادی بر لب‌هایمان جاری گشت. پس از پیمایش نزدیک به 8 کیلومتر، حدود ساعت 16 به کلبه‌ی دشت آزو رسیدیم. در مسیر برگشت از چشمه‌ای که در دشت آزو بود آبی به صورتمان زدیم و خُنکای دل انگیز آب، خستگی را از تنمان به در کرد و شروع به آماده کردن ناهار شدیم. دشت آزو، سراسر قشنگی و زیبایی‌ بود. بدین صورت که گویی جلوی ویترین کارت پستال‌ فروشی ایستاده‌ای و محو تماشای این همه تنوع و قشنگی شده‌ای. ساعاتی را در دشت آزو و در دامان پُرآرامشِ طبیعت گذراندیم. پس از صرف ناهار و استراحت، با کوله‌باری از خاطرات و تجربه‌‌های به یادماندنی، مسیر فرود را ادامه دادیم و پس از یک ساعت و نیم پیمایش، از دشت آزو به روستای نوا رسیدیم. آقای باقری با مینی‌‌بوس معروفش، منتظر ما بود، با دیدن ما خوشحال شد و پس از سرد کردن سوار مینی بوس شدیم و به مقصد تهران حرکت کردیم.