بخش پنجم: توضیحات برنامه
پیشبرنامههای این صعود از تیر ماه به مدت دو ماه برگزار و نفرات نهایی از میان شست ونه نفر متقاضی اولیه برای صعود به بام ایران انتخاب شدند. در نهایت هم تیم با دوازده نفر (بدون همراهی پشتیبان برنامه) عازم این صعود شد
روز اول
طبق وعده و قراری که داشتیم روز چهارشنبه راس ساعت ۲۰ اعضای تیم با سه خودرو به شکل مجزا تهران را به قصد روستای پلور( حوالی استان مازنداران) ترک کردند تا بتوانند چند ساعت پیش از شروع حرکت به سمت روستای ناندل ( از توابع لاریجان) در فدراسیون کوهنوردی پلور استراحت داشته باشند
حدود ساعت ۱۱ خودروی اول و ساعتی بعد خودروی دوم به محل قرار رسیدند و خود را برای استراحتی چند ساعته آماده کردند. حوالی ساعت ۱ بامداد نیز، ما به سایر دوستانمان ملحق شدیم و بلافاصله خود را برای خواب آماده کردیم
سرما و طراوت بامدادی پلور نه تنها خواب را از ما نگرفت بلکه آرامشی عمیق به ما هدیه داد تا بتوانیم با انرژی و هیجانی بیش از پیش، آماده مسیر روزهای بعد خود باشیم
راس ساعت ۳ صبح از خواب برخواستیم و وسایل اضافه ای که اکثرا در روز دوم نیاز داشتیم در گونی گذاشته و کوله پشتی ها را نظم دادیم. طبق قراری که داشتیم حوالی ساعت ۳:۳۰ راننده ای خوش انرژي با لهجه شیرین مازنی در فدراسیون حاضر بود تا ما و هرآنچه در آن دو روز برای زیست و بقا نیاز داریم به روستای ناندل منتقل کند
ساعت ۴:۳۰، بارها و بخشی از کوله ها بر سقف نیسان محکم شده بود و ما هم سوار بر آن رهسپار مقصد شدیم
دقایقی بعد از شروع حرکت و در جاده هراز، اکثر ما این زمان را غنیمت شمردیم و چشم هایمان را بستیم تا بتوانیم حداکثر استفاده را از ۲ ساعت باقی مانده داشته باشیم و کمی بیشتر بخوابیم و اینطور هم شد
ساعت ۶، در میانه مسیر و اوایل روستای ناندل، قله دماوند با آن شکوه و زیبایی خاصی که داشت، خود را به ما نشان داد، با صدا و هیجان زیر پوستی همنوردان از دیدن این صحنه، همه اعضا تقریبا بیدار شدند و این بار همه با هم از این رخ نمایی لذت بردند.در این حین اعضای با تجربه تیم از فرصت استفاده میکردند و یخچال ها و مسیرهای صعود را با شور و اشتیاق به بقیه نشان میدادند تا همه سرپا گوش از آن لذت ببریم
راس ساعت ۶:۵۰ به سنگ بزرگ( مسیر شروع حرکت به سمت قله دماوند از جبهه شمالی) رسیدیم، بارها را به کمک راننده از ماشین پیاده کردیم و تا رسیدن قاطرها برای حمل بارهای اضافی، مشغول خوردن صبحانه، گپ و گفت و مشاهده مسیر پیش رو شدیم. پس از گرم کردن، سفت کردن بند کفش ها، کوله ها و گرفتن فیلم و عکس یادگاری، حوالی ساعت ۷:۴۰ حرکت خود را از مسیر پاکوب شروع کردیم
و این سرآغاز رسمی صعود ما به قله دماوند از جبهه ی شمالی بود…
۱ ساعت اول مسیر شیب چندانی نداشت و ما با سرعتی بالاتر از حد متوسط حرکت خود را از میان بوته زارها و استپ های دامنه شروع کردیم و طبق نظر سرپرست سرعت خود را پس از استراحت اول کمی پایین تر آوردیم
نکته جالب مسیر، پوشش گیاهی و خاک متنوعی بود که پس از ساعت اول جای خودش را شن های خاکستری رنگ داد، شن هایی که به ما نوید یک صعود انرژی بر و یک فرود دلنشین را میداد. این خاک آنقدر نرم بود که اگر چشمان خود را میبستیم حس میکردیم که در خط ساحلی خزر حرکت میکنیم
طبق نظر سرپرست هر یک ساعت ۱۰ الی ۱۲ دقیقه استراحت میکردیم و با سرعتی متعادل مسیر خود را پیش میگرفتیم. با افزایش ارتفاع، زور باد بر آفتاب چربید و سختی حرکت در نور بی رحم خورشید را از دوش ما برداشت. تقریبا ۳ ساعت از شروع حرکتمان گدشته بود که به جانپناه ۴۰۰۰ متری رسیدیم و از کنار آن عبور کردیم. حوالی ساعت ۱۲ ظهر بود که به نظر سرپرست برای استراحت سی دقیقه و صرف ناهار کوله ها را از کمر جدا کردیم. طبق قراری که داشتیم بنابر این بود که قاطرها، وسایل اضافه ما را در ارتفاع ۴۳۰۰ بگذارند تا مابقی مسیر را تا جانپناه ۵۰۰۰ متری ( ارتفاع این جانپاه از سطح دریا حدود ۴۶۶۰ متر است) بارها را خودمان به دوش بکشیم. اما
ما پس از چند دقیقه حرکت متوجه شدیم که وسایل در همان ارتفاع حدود ۴۱۰۰ بر روی زمین قرار گرفتند و ما را به چالش جدید فرا میخوانند. با خنده ای که از گریه غم انگیز تر بود وسایل اضافه را به کوله ها اضافه کردیم و خودمان را برای شیبی بیشتر با کوله هایی که بین ۵-۷ کیلوگرم سنگین تر شده بودند آماده کردیم
پس از عبور از گرده ها و مسیر دست به سنگ حوالی ساعت۴:۱۵ به مقصد روز اول، یعنی پناهگاه ۵۰۰۰ متری، رسیدیم
در همین جا بود که طبق وعده ای که پشتیبان برنامه به ما داده بود از خوراکی ها و آذوقه هایی که دو نفر از دوستانمان برای ما تعبیه کرده بودند به غایت استفاده کردیم
با توجه به فضای نسبتا خالی که جانپناه داشت، به نظر سرپرست فنی برنامه، اکثر اعضا به جز دو نفر از برپا کردن چادر منصرف شدیم و به داخل جانپناه نقل مکان کردیم تا آن جا اقامت داشته باشیم
ساعتی نشستیم و غرق شدیم در زیبایی غروب؛ لباس هایمان را عوض کردیم، با هم عکس گرفتیم، شوخی کردیم، و خوراکیهایمان را با هم قسمت کردیم و کوله هایمان را برای صعود روز بعد بستیم. هنوز آفتاب غروب نکرده بود که اکثرمان شروع به آماده سازی شام کردیم تا بتوانیم ساعتی پس از غروب آفتاب خود را برای خواب آماده کنیم. حوالی ساعت ۲۰ طبق برنامه خاموشی اعلام شد و اگرچه بیشترمان نتوانستیم خواب راحتی داشته باشیم( به دلیل کاهش فشار هوا و همچنین میزان اکسیژن) اما تلاش کردیم که چشمانمان را ببندیم و با فکر و هیجان فردایی که در پیش داریم خود را برای استراحتی چند ساعته آماده کنیم. در این حین نیز مسئول امداد گروه هرازگاهی جویای حال سایر اعضای تیم بود و از مساعد بودن شرایط مطمئن میشد
ساعت ۱۱ شب بود که گروهی که تازه از قله بازگشته بودند به داخل جانپناه آمدند و در همان حال و با خستگی مفرط چشمان خود را در کنار ما بستند تا صبح به روستا برگردند. چهره و صدایشان نشان از یک صعود نفس گیر و شرایط جوی نامساعدی که با آن مواجه بودند میداد
روز دوم
راس ساعت ۳ بامداد، طبق برنامه زمانی از خواب نه چندان راحتی که داشتیم بیدار شدیم و پس از انجام فعالیت های صبحگاهی، در کنار هم صبحانه خوردیم. پس از مرتب کردن وسایل اضافه در پناهگاه( به نحوی که اگر گروهی به پناهگاه آمد بتواند بدون مزاحمت استراحت کند.) سفت کردن بند کفش ها و کوله ها، آماده گرم کردن و شروع صعود نهایی خود شدیم
به نظر سرپرست، مسیریاب، سرقدم و عقبدار گروه تعویض شدند تا صعودی مطمئن تر داشته باشیم. باد سردی صورت هایمان را نوازش میکرد، خورشید تمنای ظهور داشت و ما حدود ساعت ۴:۳۰ آماده حرکت بودیم
مسیر در ابتدا چالش خاصی به جز سرما و باد نسبتا تند نداشت. هر چند صد متر پشت سرمان را نگاه میکردیم و منتظر معجزه ی خورشید بودیم. معجزه ای که تا خود قله رخ نداد و از سوز هوا کم نکرد
پس از عبور از مسیر پاکوب و گرده های مختلف به کناره یخچال عروسکها رسیدیم و به آرامی و با گام های مطمئن تر از قبل حرکت خود را به سمت قله از دل یخچال ادامه دادیم. پس از طی کردن مسافت حدود ۴۰ متر در مسیر یخچال، یک سنگ حدودا ۳ متری تراش خورده که در سمت چپ پاکوب وجود داشت رسیدیم و با بالارفتن تمام نفرات به کمک مسیریاب و سرپرست از این سنگ، مسیر اصلی را ادامه دادیم
بزرگ ترین معضل ما در مسیر، وزش عجیب و با سرعت باد بود که پس از شکست و برخورد به دیواره سرعتی حدود ۴۰ و بعضا ۵۰ کیلومتر بر ساعت داشت و تا رسیدن به قله دست از سر ما بر نداشت. عظمت دماوند گام هایمان را کوتاه و آهسته کرده بود اما ما مصمم تر از آن بودیم. کم کم مسیر خلوت شمالی با مسیر شمال شرقی داشت ترکیب میشد و به ما این نوید را میداد که وصال نزدیک است
حوالی ساعت ۱۰ صبح، همه اعضای تیم کوهنوردی کوهساران به اتفاق، بر بام ایران، قله ی با شکوه دماوند به ارتفاع ۵۶۱۰ رسیدند
حس آن لحظه؟ بی نظیر و وصف نشدنی
باهم عکس انداختیم، به آسمان پریدیم، دور قله را طواف کردیم و محو تماشای ۴۰۰۰ متری هایی شدیم که طی این دوماه از بالای آن ها به شکوه دماوند نگاه کرده بودیم
اما امروز
ما اینجا بودیم درست درجایی که هفته ها پیش رویای ایستادن بر بلندای آن را داشتیم. خودتان تصور کنید حس و حال آن لحظه را
حدود ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه با نگاه به ابرهایی که خوشحال نبودند تصمیم گرفتیم قله را ترک کنیم و به سمت پناهگاه حرکت کنیم. مسیر برگشت چالش خاصی نداشت و با کاهش ارتفاع وضعیت جسمانیمان در حال بازیابی بود. حوالی ساعت ۱۵ به پناهگاه ۵۰۰۰ متری رسیدیم و پس از صرف ناهار، استراحتی کوتاه، مرتب کردن کوله ها و جمع کردن زباله ها ساعت ۱۶ مسیر برگشت خود را آغاز کردیم تا بتوانیم سریع تر به نقطه شروع خود برسیم
پس از حدود ۳۰ دقیقه حرکت و عبور از گرده های سنگی به مسیر شن اسکی تغییر جهت دادیم و با سرعتی بالاتر مسیر فرود را در پیش گرفتیم. راس ساعت ۱۸ به پناهگاه ۴۰۰۰ متری رسیدیم و وضعیت جسمانی مان را به پشتیبان اطلاع دادیم و با راننده تماس گرفتیم و وعده دادیم تا ساعت ۲۰ به سنگ بزرگ خواهیم رسید
زمان بندی عالی بود
دقیقا در همان زمانی که قول داده بودیم به محل قرار رسیدیم کوله ها را زمین گذاشتم سرد کردیم و وسایل را بر روی نیسان سوار کردیم تا از ناندل به روستای پلور حرکت کنیم
حوالی ساعت ۱۲ به روستای پلور رسیدیم و پس از تعویض لباس ها، شستن دست و صورت و گرفتن عکس یادگاری هم دیگر را در آغوش کشیدیم و به خنده به هم گفتیم: این صعود آخرمان بود
سخن سرپرست:(یاسین بیات)
دماوند، مثل همه قله هایی که تو ایران وجود داره و من صعودشون کردم، یه تفاوت خاصی داره. نه فقط به خاطر ارتفاع، بلکه هر سری که من این قله را صعود کردم، همیشه یه حس عمیقی و دل انگیزی رو من تاثیر می گذاشت که تو هیچ قله ای حس ش نکرده بودم. وقتی آروم آروم، قدم به قدم داریم گام برمیداریم که برسیم به بالاترین ارتفاع، همیشه به عقبه ش نگاه میکنم و که چه کارهایی رو انجام دادیم؟ چه برنامه هایی رو ریختیم که خودمون رو آماده بکنیم؟
حقیقتا میتونم بگم که وقتی قرعه به نام من خورد که بیام سرپرست دماوند بشم، اولش به خاطر هیجان وصف ناپذیری که داشتم باورم نمیشد. ولی بعدش که در جریان برنامه قرار گرفته و همه چیزش داشت جدی میشد، با این که ترسی تو دلم بود گفتم میرم و بهترین برنامه عمرم رو اجرا میکنم. از خدا ممنونم که از اول مسیر باهام همراه بود و هر برنامه ای که اجرا میشد تهش یه گوشه ای می نشستم و یه آیه ای رو میخوندم که از خدام تشکر کنم
در آخر هم از بچه های که منو تو این مدت کمک کردن که باهم دماوند رو اجرا کنیم و شادی کنیم ممنونم. واقعا قابل توصیف نیست که خودتون چقدر تلاش کردین و داشتم این تلاشتون رو میدیدم که میخواین یه برنامه نابی داشته باشین که همیشه یاد و خاطره ش براتون به جای بمونه
دماوند اولی ها هم بگم که دمتون گرم، بهترینایی بودین که من به نوبه خودم دیده بودم و لذت بردم ازتون
همیشه اینو دوست دارم بهتون بگم که به عنوان جمله انگیزشی به یادتون بمونه
“اگر ذهنم بتواند تصورش کند و قلبم باورش کند، مطمئنا به آن خواهم رسید.”
سخن سرپرست ۲: (زهرا درویشوند)
هرزمانی که کوهنوردی میکنم با قاطعیت بیشتری متوجه میشم که کوهنوردی چقدر شبیه زندگی هست. همه در یک مسیر و وابسته به هم. این قابلیت تطابق پذیری و همکاری بین اعضای گروه هست که میتونه یک گروه رو با هم هماهنگ کنه. میتونم بگم این یکدست ترین گروه کوهنوردی بوده که من تجربه کردم و همین یکدستی، هماهنگی همدلی و کمک اعضای گروه به هم لذت کوهپیمایی رو دوچندان میکنه
تجربه سرپرستی این گروه برای من لذت بخش بود و قشنگترین قسمتش زمانی بود که رسیدیم قله و من در خوشحالی بچه ها سهیم شده بودم و خودم رو جزئی از این خوشحالی میدیدم. قطعا بالاتر از اون اینکه همه سالم و سلامت رسیدن پایین و برنامه بدون چالش تموم شد برای هر سرپرستی بیشترین خوشحالی رو داره
در پایان
به دست آوردن هرچیزی هزینه داره و من خوشحالم که انرژی و زمان خودم رو صرف این کار کردم، چون طبیعت ار آن چشمانیست که آن را درمی نوردند
واقعا چرا همیشه از جبهه سخت میذارین؟
خب دو تا برنامه بذارین یکی شمال یکی جنوب هم بذاریم. ما میخوایم فان بریم خب 🙂